♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
برف که میبارد میان این همه سردی
دلم گرم است که تو ؛ با ذوق میخندی
من تنهای وا مانده، ز سیل ازدحام تو
به این دلخوش کنم که بین این همه سختی ،تو میخندی
فراتر از خیال تو به زندان جفا گیرم
نفس در اشتیاقی آیدم ، آیا تو میخندی ؟
تمام روح من ترکش به جان دارد
و اما من درون سنگری دیدم خدا را شکر،تو میخندی
به چون صیاد ،با توری تهی از ماهی و صیدش
ولیکن صید ره دیده ،تورا دیدم که میخندی
ز قلب نرم من ماندست ،یک سنگ ترک خورده
دوای درد من بر سنگ یک عکس است ؛ که میخندی
خدا را صد هزاران شکر اگر جانم برفت از کف
ولیکن من بر این امید میمیرم که میخندی
به دستان اجل آخر بدادم دلق جانم را
ولیکن ای همه جانم،به لای پلک بی جانم،بدیدم من که میخندی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
شعر از فاطمه گلی خرمی
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
برف که میبارد میان این همه سردی
دلم گرم است که تو ؛ با ذوق میخندی